۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

صبحانه ام کجاست؟!

مادر بزرگ ام مربای هویج پخته بود و به واسطه ی مادرم برای من هم فرستاده بود. بر حسب اتفاق دیروز صبح دیر(نه صبح زود) خانه بودم و در حالی که مربای نارنجی را روی نان می مالیدم، به این فکر می کردم که چند سالی می شود یک صبحانه ی درست و حسابی نخورده ام. هر روز صبح فقط یک لیوان (پدرم گلدان خطاب اش می کند!) چای و یک شکلات هیس یا یکی-دو تکه بیسکویت می خوردم و از خانه می زدم بیرون. همیشه هم ساعت به 9 نرسیده گرسنه ام می شد. مادرم اما - ماشاالله، خدا برامون حفظ اش کنه - نماد صبحانه در خانه ی ماست! البته با این همه بدو بدو و کارهای خانه و رسیدگی به دوقلوهای افسانه ای اگر به خودش نرسد که واویلاست!
مخلص (درست گفتم؟) کلام اینکه می خواهم در خورد و خوراک ام تغییرات اساسی بدهم.
به قول بابا دارم می شکنم!
پیشنهادات و انتقادات به شدت مورد استفاده قرار خواهند گرفت! استقبال می کنم!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

صبحانه !
پدیده ی جالبی باید باشد.
بخوریدش...
شنیده ام در حلیت المتقین به آن برای "خود" توصیه اش کردند. چه قدر صبحانه ام من! خام خام برای خودشان می خواهندم. بی آنکه یک بار فقط و فقط با خودم صبحانه خورده باشم!
شا د زی
یا علی

ناشناس گفت...

بي‌زحمت اگر پيشنهادي داشتيد براي من هم بفرستيدش. در قضيه‌ي گلدان و بيسكوييت و وغيره بسيار مشترك‌ايم! ضمناً بله درست گفتيد: همان "مخلص" صحيح است!
ارادتمند.

ناشناس گفت...

کامنت گذاشتن برای اینجا از رد شدن از پل صراط هم سخت تره...