۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

آب زنيد راه را
هين كه نگار مي‌رسد
مژده دهيد باغ را
بوي بهار مي‌رسد

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

come back

نمي‌دانستم نبودنت اين‌قـــــــــــدر آشفته‌ام مي‌كند.
زودتر برگرد،
خواهش مي‌كنم هر چه زودتر برگرد...

۱۳۸۷ تیر ۱۷, دوشنبه

نيت كردم، از براي "ما"

بنال بلبل اگر با منت سر ياريست
که ما دو عاشق زاريم و کار ما زاريست
در آن زمين که نسيمی وزد ز طره‌ي دوست
چه جای دم زدن نافه‌های تاتاريست
بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق
که مست جام غروريم و نام هشياريست
خيال زلف تو پختن نه کار هر خاميست
که زير سلسله رفتن طريق عياريست
لطيفه‌ايست نهانی که عشق از او خيزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاريست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در اين کار و بار دلداريست
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاريست
بر آستان تو مشکل توان رسيد آری
عروج بر فلک سروری به دشواريست
سحر کرشمه چشمت به خواب می‌ديدم
زهی مراتب خوابی که به ز بيداريست
دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاويد در کم آزاريست

۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

تو

يك شب سرد زمستاني،
انگشت‌هاي پايم را از سرماي شديدي كه از درزهاي پنجره داخل مي‌شد، جمع كرده بودم،
زير ميز.
تو هنوز به‌دنيايم نيامده بودي؛
من هم به دنياي تو.
انريكه داشت مي‌خواند:
remember... remember
اما من نمي‌دانستم چه‌چيزي يا چه كسي را بايد به‌ياد بياورم يا به‌خاطر داشته باشم؟
حالا مي‌دانم؛
تو.