۱۳۸۷ فروردین ۲, جمعه

شب های تهران

همیشه به خانواده اصرار می کنم عید دیدنی ها را برای بعد از غروب بگذارند تا من بتوانم شب های تهران را ببینم. ترافیک سنگین نباشد بهتر است. البته اگر اصلا ترافیک نباشد و راننده بتواند همه ی توانایی هایش را به رخ بکشد، خیلی بهتر است.
کنار پنجره ی ماشین می نشینم و بیرون را نگاه می کنم؛
اینجا من و تو همریگر را دیدم،
اینجا تو زمین خوردی،
اینجا نیزه ها گردن مرا نوازش کردند،
اینجا پلیس جلوی او را گرفت،
اینجا تصادف شده بود،
اینجا دو تا نگاه با هم آشنا شدند،
اینجا آنجاست،
دقیقا همان جا،
یادت که هست؟!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

منم عاشق شب هستم !مخصوصا شبهای کویر !یه جور خس خاصی داری !فکر میکنی فاصله ی زمین تا آسمون اونقدر کمه که ممکنه ستاره ها بریزن سرت

ناشناس گفت...

باز هم همان مشکل همیشگی! امکان درج اسم نیست! اما من مداد سفیدم! خواستم بگم این پست را با تمام وجود حس میکنم! آخه من سرشاز از این توصیفاتی بودم که که شما ردیف کرده بودین! اینکه اینجا کجاست! کی؟ چرا؟ چطوری؟